چیزی به شدت رضایت بخش در مورد رسیدن به آرزویی بزرگ در فیلم هایی انتقامی وجود دارد زیرا بسیاری از ما آرزو داشته ایم بتوانیم انتقام هایی مانند آنچه در فیلم ها می بینیم داشته باشیم. البته برای بسیاری از ما در دنیای واقعی، ظلم هایی که متحمل می شویم شباهت اندکی به اتفاقاتی دارند که احساسات انتقام جویانه قهرمان در ماجراجویی سینمایی ۹۰ دقیقه ایش به سمت تاریکی و زنده بیرون آمدن از آن را باعث می شوند. یک سری ترکیبات حیاتی وجود دارد که هر فیلم انتقامی بی نقص باید داشته باشد. اول از همه یک دلیل ارزشمند و لازم برای انتقام است و دوم یک قهرمان دارای ارزش، کسی که بتوانیم برایش دلسوزی کنیم و کسی که بتواند چنان ما را به خود علاقمند سازد که بارها و بارها با او همراه شویم.
تک تک فیلم هایی که در این فهرست آمده اند یک کلاسیک انتقام جویانه هستند. همه آن ها قهرمانانی با علل متفاوتی برای ایجاد حس انتقامجویی دارند اما نقطه مشترک همگی آن ها توانایی شان در بردن نبرد به میدان شخصیت های بد، درگیر شدن با آن ها و زنده بیرون آمدن برای روایت ماجراست. هر کسی فیلم انتقامی مورد علاقه خود را دارد اما بعید است بتوانید فیلمی بهتر از ۱۰ فیلمی که در این فهرست تهیه کرده ایم پیدا کنید. بدین ترتیب در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ فیلم انتقامی برتر تاریخ سینما آشنا کنیم.
این مفهوم قدیمی که «انتقام خوراکی است که بهتر است سرد سرو شود» (بدین معنی که هر چه انتقام گرفتن به تعویق بیفتد لذت و رضایت بیشتری در پی دارد) در فیلم The Revenant در نهایت حد ممکن به تصویر کشیده می شود. در این فیلم که در مرزهای آمریکایی دوران غرب وحشی در اوایل دهه ۱۸۰۰ روایت می شود، لئوناردو دی کاپریو نقش هیو گلس را بازی می کند، یک راهنمای زبده که به گروهی تله گذار در داکوتا کمک می کند تا با شکار جانوران و به طور ویژه سگ های آبی، پوست جمع کنند. وقتی گلس توسط یک خرس به شدت زخمی می شود، اعضای گروه از زنده ماندنش قطع امید می کنند.
رهبر گروه یک نفر از اعضای ماهر به نام فیتزجرالد را مامور می کند تا برای مدتی در کنار گلس بماند و پس از مرگ او (که قطعی به نظر می رسد) مراسم خاکسپاری درخوری برایش انجام دهد. پسر سرخپوست گلس و یک عضو جوان دیگر گروه نیز با آن ها می مانند. وقتی گروه اصلی از آنجا می رود، فیتزجرالد سعی می کند گلس را خفه کند تا بتوانند به سرعت از آنجا بروند. پسر گلس این صحنه را دیده و فیتزجرالد در برابر چشمان گلس پسرش را می کشد در حالی که گلس هیچ کاری از دستش برنمی آید. با انگیزه انتقام از فیتزجرالد، دی کاپریو دست به یک ماجراجویی باورنکردنی زده، روی خودش جراحی انجام داده، داخل جنازه اسب مرده اش مخفی شده و کیلومترها راه را در میان برف و یخ می خزد تا به انتقام مورد نظرش برسد. وظیفه ای هولناک است اما در نهایت محقق می شود و شیوه انتقام از فیتزجرالد نیز به هولناک ترین شکل ممکن انجام می شود. یک انتقام کلاسیک.
در Desperado آنتونیو باندراس و سلما هایک ستاره های دنباله فیلم El Mariachi هستند. به کارگردانی رابرت رودریگز، این فیلم تمام چیزهای مرتبط با یک فیلم انتقام جویانه را دارد، خشونت و حس شوخ طبعی که با بهترین آثار رودریگز همخوانی دارد. باندراس در نقش نمادین ماریاچی بی نقص ظاهر می شود، کاملاً قابل باور در نقش یک ستاره اکشن سرسخت و مایه تاسف است که وی دیگر هرگز نقش های مشابهی را بازی نکرد. انگیزه باندراس برای انتقام، کشتن مردی است که معشوقه اش را کشته و دست چپ او را نیز به شدت مجروح کرده است. جعبه گیتار او اکنون به جای یک گیتار آکوستیک حاوی تعدادی اسلحه است.
سکانس های خونین و پرخشونت بسیاری در فیلم وجود دارد و البته حضورهایی کوتاه از برخی معروف ترین بازیگران کالت مانند استیو بوشمی و دنی ترخو. حتی کوئنتین تارانتینو، دوست قدیمی رودریگز نیز حضور کوتاهی در فیلم دارد. فیلم Desperado در روزگاری منتشر شد که وسترن های سنتی به شدت از محبوبیت افتاده بودند ولی این فیلم توانست این ژانر خسته را به شکلی جدید به نمایش بگذارد، در شرایطی که توجه همگان به فیلم های تارانتینو جلب شده بود. شوربختانه باندراس هرگز در فیلم های بعدی خود به اندازه نقش ماریاچی خوب و قابل باور نبود و می توان Desperado را بهترین نقش آفرینی او و بهترین فیلمش دانست.
Taken فیلمی است که لیام نیسن را به یک ستاره اکشن متفاوت و غیرمحتمل تبدیل کرد و دنباله های زیادی از روی آن ساخته شد که البته با فیلم اورجینال قابل مقایسه نیستند. اگر چه به نظر می رسد که نقش اصلی فیلم برای بازیگری مانند شوارتزنگر یا استالونه مناسب است، نیسن در قالب شخصیتی فرو می رود که تاکنون مشابه آن را در نقش هایش ندیده ایم و این کار را نیز چنان قابل باور انجام می دهد که باعث شد وی در ادامه دوران حرفه ایش بارها در نقش های مشابه یک مرد سرسخت دهه هشتادی بازی کند. داستان فیلم ساده است، دختر شخصیت نیسن توسط گروهی از قاچاقچیان انسان ربوده شده تا به عنوان برده جنسی فروخته شود.
نیسن یک مامور بازنشسته سازمان سیا است که مهارت های ویژه ای دارد و به شکلی ماندگار، تماس تلفنی او با ربایندگان به بخشی از فرهنگ عامه تبدیل شده و هنوز هم بسیاری از آن جمله معروف نیسن به عنوان رینگتون یا شوخی در سریال های تلویزیونی استفاده می کنند. دختر نیسن چنان شخصیت منفوری دارد که مخاطب او را سزاوار ربوده شدن می داند اما او مهم ترین شخص در زندگی نیسن بوده و به همین دلیل او تلاشی باورنکردنی را برای بازگرداندن دخترش انجام می دهد.اکشن فیلم بسیار رضابت بخش و قابل باور است. سکانس های مبارزه خیلی طولانی نمی شوند و نیسن نیز به اندازه کافی سرسخت و خونسرد می نماید که باعث می شود همان شخصیت ضدقهرمانی باشد که انتظار داریم.
Carrie متفاوت از دیگر فیلم های این فهرست است. او شخصیتی نیست که با یک تفنگ به سراغ آدم بدها برود یا شخصیت های منفی را شکار کند. این فیلم رویکردی کاملاً متفاوت دارد. بر اساس کتابی از استفن کینگ به همین نام، بازسازی هایی از این فیلم صورت گرفته اما نسخه سال ۱۹۷۶ با بازی سیسی اسپیسک و به کارگردانی برایان دی پالما، بهترین گزینه است. برای بسیاری، این نسخه بهترین اقتباس سینمایی از رمان استفن کینگ است، نویسنده ای که همیشه اقتباس های سینمایی در حد و اندازه های کتاب های پرفروشش نبوده است.
اسپیسک در نقش اصلی داستان بهترین گزینه است و در واقع به خاطر بازی در این فیلم ترسناک نامزد دریافت جایزه اسکار نیز شد. او نقش یک دختر ۱۶ ساله خجالتی را بازی می کند که شکنجه شده و آزار می بیند، عمل انتقام نیز پس از آن رخ می دهد که در مراسمی در مدرسه توسط همکلاسی هایش تحقیر می شود وقتی، سطلی پر از خون خوک روی سر او ریخته می شود. شخصیت کری از قدرت دورجنبانی برخوردار است و می تواند بنا به خواسته خود اشیاء را حرکت دهد و بدین ترتیب شروع به آتش زدن دشمنانش می کند. این اتفاق در پانزده دقیقه پایانی فیلم رخ می دهد جایی که شکنجه گران او به سزای اعمالشان می رسند. آرزوی تمام دخترانی که در مدرسه مورد اذیت و آزار قرار می گیرند برآورده می شود!
قدیمی ترین فیلم این فهرست، Get Carter در سال ۲۰۰۰ با بازی سیلوستر استالونه بازسازی شد. اگر چه این فیلم از کیفیت نسبی برخوردار بوده و ناعادلانه نادیده گرفته شد، اما نسخه اورجینال بسیار موفق تر و باکیفیت تر است. با بازی مایکل کین، برای بسیاری این بهترین نقشی است که این بازیگر بریتانیایی بازی کرده و توانسته در آن خشم و غضب موجود در شخصیت جک کارتر را به نمایش بگذارد، مرد سرسختی که در استخدام برخی از اصلی ترین گانگسترهای شهر لندن است. داستان فیلم برای یک فیلم انتقامی کاملاً سرراست است. برادر کارتر کشته شده و در مراسم تدفین اوست که کارتر به علت مرگ برادرش مشکوک می شود.
جستجوی واقعیت و پیدا کردن قاتل احتمالی باعث می شود او در مسیر انتقام گام بردارد، در شرایطی که کارتر تلاش می کند به واقعیت پی برده و عامل اصلی مرگ برادرش را پیدا کند. واژه «شجاعانه» برای روایت فضای این فیلم بسیار بیشتر از هر صفت دیگری استفاده شده است. در اکشن فیلم حس واقع گرایانه خاصی وجود دارد و کین نیز در نقش اصلی فیلم بسیار قانع کننده ظاهر شده است و شک ندارید که او توانایی اعمال خشونتی را دارد که در طول فیلم علیه کسانی که بین او و واقعیت قرار گرفته اند به کار می گیرد. بدین ترتیب اگر تاکنون این فیلم را ندیده اید شما را به تماشای آن در اولین فرصت ترغیب می کنیم.
فیلم Death Wish فیلمی است که منتقدان در هنگام انتشار دیدگاه مثبتی به آن نداشته اما سینماروها از آن استقبال کرده و عاشقش شدند. این فیلم چنان پرطرفدار بود که دنباله های بسیاری را در پی داشت هر چند کیفیت آن ها هرگز به فیلم اورجینال نرسید. حتی یک نسخه بازسازی شده از آن با بازی بروس ویلیس نیز در سال ۲۰۱۸ منتش رشد. فیلم اورجینال سال ۱۹۷۴ اما بسیار بهتر و باکیفیت تر بود، فیلمی با بازی چارلز برانسون که همیشه به عنوان مرد سرسخت و جان سخت سینما، پول را بر همه چیز ترجیح می داد. Death Wish فیلمی بود که منتقدان بعد از انتشار آن از این نکته بیم داشتند که الهام بخش کارهای قهرمانانه شخصی در دنیای واقعی و تلاش برای اجرای عدالت به صورت شخصی منجر شود.
برانسون در این فیلم نقش مردی را بازی می کند که در خانه خودش، زنش کشته شده و به دخترش تجاوز شده است. وقتی او به واقعیت ماجرا پی می برد، به سرعت در پی انتقام بر می آید. نقش برانسون در تضادی آشکار با دامادش قرار دارد که شخصی ترسو و مردد در انجام واکنشی قاطع به نظر رسیده و ترجیح می دهد همه چیز را به قانون بسپارد. برانسون در این نقش که به یکی از مهم ترین نقش های دوران فعالیتش و شاید مهم ترین و نمادین ترینش تبدیل شد بی نقص عمل می کند. از بین بردن شخصیت های منفی به یک ضرورت برای شخصیت او تبدیل می شود و حتی برای بدام انداختن آن ها خود را طعمه قرار می دهد. با افزایش تعداد کشته ها، شخصیت او به یک قهرمان عمومی تبدیل شده و با کپی کاری های متعددی از جانب افراد دیگر همراه می شود. نقدها و منتقدان را نادیده بگیرید و بدانید که معدود فیلم های انتقامی بوده اند که به اندازه Death Wish در به تصویر کشیدن انتقام جویی رضایت بخش باشند.
فیلم The Crow بیشتر به خاطر مرگ تراژیک و تصادفی برندون لی، بازیگر اصلی فیلم و فرزند بروس لی، در حین فیلمبرداری یکی از سکانس های فیلم شناخته می شود که با شلیک گلوله واقعی به جای مشقی به کشته شدن او انجامید. برندون لی نیز در فیلم های اکشن موفقی بازی کرد و بخشی از کاریزمای کلاسیک پدرش را در کنار قابلیت های ویژه خود در فیلم هایش به نمایش گذاشت. او با بازی در فیلم The Crow قصد داشت شرایط را برای حضور در عرصه و سطح بالاتری از سینما فراهم کند، در شرایطی که همه چیز برای دنباله های بیشتر و جایگاه بالاتری به عنوان یک بازیگر فراهم بود.
بر اساس یک کتاب کمیک، برندون لی در این فیلم نقش یک ستاره موسیقی راک را بازی می کند که نامزدش شکنجه شده و مورد تجاوز قرار می گیرد و خودش نیز توسط همین گروه متجاوز به قتل می رسد. همه چیز برای انتقام آماده است و باید منتظر ماند و دید که چطور لی راهش را از میان گروهی از شخصیت های شرور برای رسیدن به انتقام عبور می کند. بدون شک با وجود دی ان ای بروس لی در خون برندون، او برای مبارز بودن به دنیا آمده و مخاطب نیز از تماشای بازی او در این فیلم ناامید نمی شود. همانند همه ستارگان سینما که در سن جوانی از دنیا می روند، همانند پدرش، همیشه بحث «چه می شد اگر» در مورد برندون لی نیز وجود دارد و بدون شک او نیز می توانست با این فیلم به شهرتی بی سابقه برسد.
فیلم های Kill Bill در واقع ادای احترام کوئنتین تارانتینو به عصر طلایی فیلم های کونگ فویی است، وقتی که برادران شاو و گلدن هاروست بر دنیای هنرهای رزمی دهه ۷۰ حکمرانی می کردند. بروس لی نیز به شکلی ماهرانه و در اشکالی واضح در فیلم تارانتینو مورد اشاره قرار می گیرد؛ از لباس های زرد رنگ اوما تورمن با الهام از شخصیت بروس لی در فیلم Game Of Death تا استفاده از تم سریال Green Hornet زمانی که شخصیت تورمن در هواپیماست. Green Hornet سریال محبوب بروس لی در دهه ۶۰ و پیش از رسیدن به شهرت در هالیوود بود و اشارات واضح به او با آن چیزی که بعدها تارانتینو در فیلم Once Upon A Time In Hollywood از این قهرمان دنیای هنرهای رزمی به تصویر کشید تضاد گیج کننده ای دارد.
اگر چه در این عنوان از دو فیلم نام برده شده اما در واقعی این دو یک فیلم کامل هستند، فیلم هایی که داستانی زنی به نام عروس با بازی تورمن را روایت می کند که بعد از تلاش برای به قتل رساندنش، در صدد انتقام بر می آید، انتقامی که بخشی از آن به خاطر نوزادی است که در شکم داشته است. فیلم بدون ذره ای وقت تلف کردن به سراغ انتقام جویی شخصیت اصلی می رود و دیوید کارادین به عنوان قهرمان سریال های کونگ فویی دهه ۷۰ نیز هدف اصلی او برای به ثمر رساندن این انتقام جویی است. تورمن در نقش یک قاتل دارای مهارت هنرهای رزمی کاملاً بی نقص و قابل باور است که صحنه پردازی بی نقص سکانس های مبارزه و دید خاص تارانتینو برای سکانس های ماندگار بر جذابیت آن می افزاید. مایه تاسف است که اوما تورمن در فیلم های اکشن بیشتری حضور نداشته است زیرا در این فیلم به وضوح دیده می شود که او توانایی بازی در نقش یک ستاره زن اکشن را داراست.
تلفظ عبارت کونگ فو در زبان چینی گونگ فو است. در John Wick، کیانو ریوز یک نسخه مشابه یا جایگزین را به نمایش می گذارد که نام بامُسمای گان فو (گان به معنای تفنگ) برای آن انتخاب شده است. عمل کشتن به سبک خاص، تیراندازی های با سرعت مناسب و سکانس های اکشن پرپیچ و تاب و بی محابا تماماً حاکی از یک فیلم هنرهای رزمی بی نقص است. با این وجود، روش های خلاقانه تری برای کشتن گروهی از گانگسترهای روسی در فیلم به کار گرفته می شود، جایی که ویک راهش را از میان یک دارودسته بزرگ گانگستری باز می کند و در هر دنباله تنها بر تعداد قربانیان و تلفات افزوده می شود. انگیزه انتقام در اینجا، به سرقت رفتن ماشین و البته مهم تر از آن، کشتن سگ محبوب شخصیت جان ویک است، سگی که همسر تازه درگذشته قهرمان داستان برایش خریده بود.
شاید در دوران جوانی کیانو ریوز بعید به نظر می رسید که وی بتواند به چنین جایگاهی به عنوان یک بازیگر اکشن دست یابد زیرا وی بیشتر در فیلم های کمدی و چند اثر دارای ارزش هنری بازی کرده بود. اما بازی در مجموعه فیلم های The Matrix این باور را تغییر داده و با حضور در John Wick، اکنون ریوز دو فرانچایز کاملاً اکشن به نام خود دارد. او در این فرانچایز جدید چنان مهارت های رزمی از خود را بدون زحمت به نمایش می گذارد انگار که مدت هاست در زمینه هنرهای رزمی آموزش دیده است. اعتبار این امر را باید به جاناتان اوزبیو داد که تنظیم کننده سکانس های مبارزه این فرانچایز است و خود زیر نظر شاگرد اصلی بروس لی، دن اینوسانتو، آموزش جیت کان دو دیده است، رشته رزمی که بروس لی خود ابداع کرده و اصول و حرکات آن را ساخت. سبک هنر مبارزه پرجزییات اوزبیو به خوبی مناسب قالب کیانو ریوز است.
شایسته است که بهترین ستاره هنرهای رزمی تاریخ، بروس لی، در صدر این فهرست از فیلم های انتقام جویانه قرار داشته باشد. داستان فیلم Fist Of Fury ساده و همانی است که عمدتاً در فیلم های کونگ فویی می بینیم. یک مدرسه هنرهای رزمی ژاپنیِ رقیب، استاد بروس لی را مسموم کرده و دیگر شاگردان را نیز تا سرحد مرگ کتک می زند. لی انتقام می گیرد. برای علاقمندان به بروس لی، فیلم Fist Of Fury که با نام The Chinese Connection در ایالات متحده منتشر شد، بسیار بهتر و باکیفیت تر از فیلم شناخته شده تر بروس لی در عرصه جهانی، Enter The Dragon، است. سکانسی که در آن مترجم ژاپنی سعی می کند لی را بترساند یکی از بهترین سکانس های کلاسیک فیلم های رزمی است. او که ظاهراً در آستانه انفجار است به سر در مدرسه هنرهای رزمی اش نگاه کرده و خشمش را فرو می برد اما نه برای مدت طولانی. سکانس بعدی که در آن بروس لی به مدرسه ژاپنی ها حمله می کند، انقلابی در ژانر فیلم های رزمی بود. هرگز بازیگر یا ورزشکار هنرهای رزمی نبوده است که بتواند با مهارت های مبارزه بروس لی رقابت کند.
تنها کافی است دوربین عقب رفته و اجازه دهد بروس لی کارش را بکند. بدون هیچ ترفند فیلمبرداری مانند کات کردن یا گرفتن صحنه از زاویه ای خاص، لی سکانس اصلی این فیلم را به تمامی با پویایی و سیالی شبیه رقص مرگ انجام داده است. فیلمی که بسیاری از طرفداران سینما و هنرهای رزمی را با نانچیکو آشنا کرد، اولین فیلمی نیز بود که لی خود مدیریت کامل سکانس های اکشن را بر عهده داشت، برخلاف آنچه که در فیلم قبلی او، The Big Boss شاهد آن بودیم. بروس لی استاد تنظیم سکانس های مبارزه بود و سبک مبارزه در سینما را برای همیشه تغییر داد و به همین خاطر باید فیلم Fist Of Fury را ببینیم.
اتاق خبر سیلور شاپ
منبع: https://digiato.com/article/2022/10/10/10-best-revenge-movies-of-all-time